آریان و خاطرات کودکیش

دوستت دارم امید فردایم

مهربانم ، ای خوب! یاد قلبت باشد، یک نفر هست که اینجا بین آدم هایی ، که همه سرد و غریبند با تو تک و تنها به تو می اندیشد. و کمی ، دلش از دوری تو دلگیر است... مهربانم ، ای خوب! یاد قلبت باشد، یک نفر هست که چشمش ، به رهت دوخته بر در مانده، و شب و روز دعایش این است ؛ زیر این سقف بلند ، هر کجایی هستی ، به سلامت باشی و دلت همواره ، محو شادی و تبسم باشد.... مهربانم ، ای خوب ! یاد قلبت باشد ، یک نفر هست که دنیایش را ، همه هستی و رویایش را، به شکوفایی احساس تو ، پیوند زده و دلش می خواهد ، لحظه ها را با تو به خدا بسپارد... مهربانم ، ای خوب ! یک نفر هست که با تو تک و تنها ، با تو پر اندیشه شعر است و شعور ! پر احساس و خیال است و س...
16 بهمن 1389

درس هایی از زندگی برای پسرم

دورد...دودودودبلستان پاك   دوستان پاک چند سال پيش در جريان بازي هاي پارالمپيك (المپيك معلولين)  در شهر سياتل آمريكا 9 نفر از شركت كنندگان دو100متر  پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند. همه اين 9 نفر افرادي بودند  كه ما آنها را عقب مانده ذهني و جسمي مي خوانيم. آنها با شنيدن صداي تپانچه حركت كردند.  بديهي است كه آنها هرگز قادر به دويدن با سرعت نبودند  و حتي نمي توانستند به سرعت قدم بردارند  بلكه هر يك به نوبه خود با تلاش فراوان مي كوشيد  تا مسير مسابقه را طي كرده و برنده مدال پارالمپيك شود  ناگهان در بين راه مچ پاي يكي از شركت كنندگان پيچ خورد .  اين دختر يكي دو تا غلت روي ز...
16 بهمن 1389

فرشته خدا

فرشته خدا   کودکی که اماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید (( می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه میتوانم برای زندگی به انجا بروم )). خداوند پاسخ داد از میان بسیاری از فرشتگا ن من یکی را برای تو در نظر گرفته ام . او در انتظار تو است و از تو نگهداری میکند . اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه کودک گفت: اینجا در بهشت من هیچ کاری جز خندیدن و  آواز خواندن ندارم و اینها برای  شادی من کافی است . خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد . ...
12 بهمن 1389

برای پسرم آریان

پسر دوست داشتنی من آریان وقتی دنیا اومدی مامان دانشجو بود و ۲۲ ساله . اون موقع من هنوز با دنیای اینترنت و وبلاگ نویسی آشنایی نداشتم و نمی دونستم که باید برای گل پسرم یه وبلاگ درست و خاطرات شیرین بچگیهات رو توش ثبت کنم . الان یک ماهه دیگه تو ۹ سال تموم می شه و کم کم داری برای خودت مرد میشی ولی من تصمیم گرفتم که خاطرات شیرین کودکیت رو تا اونجا که یادم می یاد برات ثبت کنم تا این دوران و لحظات زیبا هیچ گاه از ضمیر ذهنم پاک نشه و این وبلاگ رو تا زمانیکه خودت اونقدر بزرگ بشی که بتونی بنویسی و خاطراتت رو ثبت کنی من برات می نویسم . به امید اون روز پسر عزیزم .   ...
12 بهمن 1389
1